شهیدان زنده اند.درست تر بگویم:شهیدان نمی توانند بمیرند.شهیدان شاهدان آرمان هایی بت واره و بر باد رفته اند و حامل هاله ای از خیال های محال.در عالم واقع،شهیدان تصویر هایی مومیایی شده بر دیوار های شهر های دود زده و ملال اندود یا نام هایی معنا باخته بر مدخل کوچه ها و خیابان های خسته بی امید یا بهانه هایی برای توجیه وضعیتی ایستاده بر پایه هایی پوسیده اند... و با این همه شهیدان زنده اند چونان رده پای خاطره ی تلخ امیدهای ناامید گردیده که بر اثر رسوب تاریخ زیر سنگفرش گذرهای سکوت حال حاضر انبار می شوند:پیوستار زمان خالی و همگن تاریخی که به روایت فاتحان هر لحظه نوشته و بازنوشته می شود،در بطن خود بمب هایی ساعتی را حمل می کند که منتظرند تا موقعش برسد:موقعش که رسید بمب منفجر می شود ،پیوستار تاریخ از هم می گسلد،فضایی خالی پدید می آید و نیروهای سنت در آن گرد هم انجمن می کنند تا لحظه اکنون را متلاشی سازند.زندگان شوکه می شوند:هر شهیدی مخزن باروتی نم کشیده است چشم در راه "نیمروز"تا که خشک شود و انک جرقه ای.
شهیدان زنده اند،سرگشته در زمین بی حاصل و خاک سترون زندگان ،آواره میان خاطره های تلخ نیاکان دربند و خواهش نوادگان از بند رسته ،زیر باران بی پیر حسرت و داغ میل های فروخورده:شهیدان زنده اند در آیینه نگاه پسرها و دختر های ناکام.
شهیدان زنده می مانند چون که از یاد رفته اند، چون که به خاطر نمی آیند و درست از همین روی مدام تکرار می شوند در هر دروغ بی اندامی که در میان حرف های هر روزینه قد می کشد: هر بار از درون قابی پریده رنگ، شهیدی بیرون می جهد در پی جسمی تازه تا از سر بگیرد حیات از دست رفته اش را، شاید در برابر چشمی... یا نه، در کالبد هر زنده ای غریبه ای خفته است چشم در راه شاهدی که شهادت می دهد بر شهادتش.
شهیدان زنده می مانند،در حدفاصل عکس های رنگ ورو رفته دیروز و عکس های بی شرم وحیای امروز،در حدفاصل خاکریزهای وارفته مجنون و دیوارهای واداده کور، در حد فاصل شناسنامه های باطل و نامه های بی صاحب، در حد فاصل دو مکث، در حد فاصل دو بغض، بغضی ترک خورده و بغضی در گلو مانده،در حد فاصل شمایل های عقیم و نمادهای وقیح،و اینک زمان حال:قیل و قال حوس های بی فرجام ،نفس های مردگان بی گور،... و شاید موقعش رسیده:برای قاب های خالی مانده کاری باید کرد برای قاب هایی که خالی می شوند آرام آرام ،مردگان زنده طلبکار از زندگان مرده، یا در حد فاصل دو مرگ،دو مکث،نگاهی دوخته بر نقطه ای بیرون از قاب،نگاهی دوخته بر چشم های خالی دوربین مسیح:رستاخیز امیدهای در خاک خفته ،یا تکرار دروغ های بی شعر،در تمام کوچه های شهر ،صدای پای شهیدانی که شهادت می دهند بر خیال بهشتی توفان زده ،بهشتی زیر رگبار مسلسل و خون.